• وبلاگ : حريم ياس
  • يادداشت : پريشاني ...
  • نظرات : 2 خصوصي ، 42 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام. نميدونم چي بگم. حتما اين روزا مياي و اين کامنت ها رو ميخوني! خسته شدم از تسليت گفتن و تسليت شنيدن. ديگه نميدونم چي بايد بنويسم؟ خدا بهت صبر بده؟

    راستش يه حسي يه چيزي از همون لحظه هاي اول باهام بود که انگار ميدونستم نميمونن! اما نميتونستم يا شايد نميخواستم بپذيرم.

    اما الان ديگه واضح و روشن شده برام. کامنت قبلي خودم رو هم خوندم که ديگه:

    ...سلام

    زيارت قبول!!

    سفر خوبي بود! به اميد سفرهاي بهتر....

    انشاءااله در سفر آخرت هم در جاهاي خوبش باشيم....

    بعدش ياد جمله هايي افتادم که وقتي داشتي ميرفتي پاي تلفن بهت گفتم! حيف که ما به فکر آخرت نيستيم...
    خدا آدماي خوب رو بدجور امتحان ميگيره. از هر کس يه جور...

    انشاءالله هر سال بازم با هم جمکران بريم و دوستاي خوبي باشيم.

    کامنت سجاد رو ميخوندم. خوابي که ديده بود. اميدوارم خدا همه ما رو ببخشه. ماها هر چقدر خوب باشيم بازم اونو احتياج داريم به توشه و چيزايي که از اين دنيا بستگان و دوستان مومن برامون ميفرستن.

    التماس دعا
    يا علي