سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت روزهای سرد بی فاطمه ...

پا به خانه میگذارم ، عطر عجیب تو دلم را به درد می آورد.

در گوشه گوشه خانه تو را می بینم، با همان تبسم آسمانی ات، اما تو نیستی فاطمه ام !

دلم در خانه می گیرد.دیگر همان خانه همیشگی نیست که خشت خشت دیوارهایش را نه از گِل، که از دل ساخته ایم. دیگر خانه، پناهگاه خستگی ها و غمهایت نیست که به چهار دیواری اش پناه می آوردم تا تو با آرامش کلامت، تسلی خاطرم شوی.

هر چه شمع روشن می کنم و هر چه چراغ ، باز هم نور نگاه تو را کم دارد .

صدای گریه زینب هم که لحظه ای بند نمی آید ! محراب خالی ات ، آتش به جانم می زند بانو !

***

خانه نشینی ام را تاب نیاوردم ، صدای گریه ذوالفقار هم که در غلاف بود ، به زخم هایم نمک می زند.از آن به بعد ، داغ های سینه ام ره به گوش چاه می خوانم و فقط چاه ، سنگ صبور دردهای من است.

از آن شبی که تابوت تو را به دوش کشیدم ، خستگی شانه هایم را رها نمی کند ...

هر بار که از وسعت دلتنگی کوچه های بنی هاشم عبور می کنم ، بغضی نفس گیر چنگ می اندازد بر گلوی لحظه هایم. صورتم در حرارتی گداخته از شرم و خشم می سوزد ، می سوزد و سرخ می شود و چشم هایم به اشک می نشیند ...

***

مادر جان ! چه کسی از روایت آن روز ها ، می داند .. روایتی که زبانم از گفتنش لال ماند .. روایتی که باعث شادی اولی و دومی ( لعنت الله علیه ) و یارانش بود .. روایتی که ..


 کلمات کلیدی :عکس، حضرت زهرا، شهادت، دلنوشته

ارسال به بالاترين ارسال به فرند فيد ارسال به Digg ارسال به دنباله ارسال به Google ارسال به Reddit ارسال به Technorati ارسال به فیس بوک

حریم یاس ::: شنبه 86 شهریور 10 ::: ساعت 12:10 عصر

محبت دوستان ()نظر

<      1   2      

بازدیدهای امروز: 9 //  بازدیدهای دیروز: 16 //  بازدید کل  : 390281
Design By HarimeYas.ir

-->