يادتان هست كه احساس خطر ميكرديد؟ از كلامي كه دروغش خوانديد، از جماران و كلام پيرش كه تو فرياد زدي گم شده است. اين خطر چيست؟ كدامين احساس؟
.
..
يادتان هست چرا چادر خاكي؟ در و ديوار؟ كبودي بر چشم؟ يادتان هست كه صفين، كه قرآن، نيزه؟ يادتان هست كه كربي و بلايي بودست؟ يادتان هست كه لعنت كردند، تا دم صبح ابد، هر كه را «حاربهم» تيغ كشيدست و ولي گم كرده است؟ تو اگر يادت نيست، يادمان هست كه چندين فرسنگ مانده تا داغ ترين حرم عطش، فتنه را بن بكنيم، خولي و شمر و يزيد وعمر سعد، نه كه در كرب و بلا، بلكه قبل از حكميت، ما به عمار، به مالك بسپاريم و علي، پور علي، شاد كنيم. تو اگر يادت نيست، اين به خاطر بسپار.