سلام بزرگوار
منم خيلي خوشحال شدم
شبي خواب ديدمکنار دريابا مرواريدهاخانه اي ساخته اممرواريدهاي ريز و درشتدست مهربانيجدا مي کرد ازهمهزاران مرواريدبوي نم مي آمدو صدفي که هنوز تشنه ي قطره آبي بودآرام ، آرام پلک زدمسقف آبي آسمانوصله ي خوابم شدو دگرگوني آن خواب قشنگقطره هاي باران بودکه از سقف اتاقم ميچکيد