میتپید، و با هر تپش میسوخت و در هر سوز آهی سرمیداد و فریادت میزد
تا شاید صدای خسته خاموشش از کوچه پسکوچههای دلتنگی بیاید و همراه قاصدکی به دستت برسد
تا شاید صدای غربت قلمش از لابهلای واژهها به گوشت برسند
و تا شاید احساس تنهایی دل بیکسش را از میان اشکهایی که در این واژهها فریادت میزند، بخوانی
ای دریای بیکران مهربانیها
ای باغبانی که صدای پرپرشدنت در لابهلای آجرهای مدینه برپاست
ای اسطوره صبری که فریاد مظلومیتت در لابهلای سلولهای هستی جاری است
و ای مادری که کوچههای دلت پر از غریو سکوتٍ خستهی تاریخ است
و ای لالهای که غنچهات نشکفته صدای پرپرشدنش در لابهلای اشکهای آسمان جاری است
و ای ستاره خاموش شبهای نخلستان علی
دیگر نمیدانم چگونه و باکدامین واژه فریادت زنم تا بدانی که زخمهای کهنه دلت را میشناسم
و می دانم فریاد غربتت از میان یاس کبودٍ بزرگترین باغچه مهربانی برپاست
و بدانی که چقدر دلم برای بودنت تنگ است و ببینی چقدر دستان تهیام نیازمند نیم نگاه چشمان زلال کوثر است
و ببینی که چشمانم سخت آشفته نامردی تاریخ است و ناباورانه برگهای روزگار را ورق میزند
اشکهایم از شدت عمق درد دگر تاب گریستن ندارند
هر روز صدای میخ در که در سینهام میپیچد خواب را بر چشمانم حرام میکند
دگر احساسم روز و شب به بهانه طواف خانه دلت درب نیم سوخته را در لابهلای کوچههای مدینه جستجو میکند
دگر حتی هوای میدنه هم میگرید و صدای غم در آسمان تا ابد خواهد ماند
نمیدانم؛ نمیدانم، آن لاله ای که صدای شکفتنش از عمق باغچه پرورش دنیا میآمد چگونه پرپر شد
نمیدانم چگونه بیرحمی دستان ظلم، برچید یاس نیلی را
نمی دانم چطور آن بی حیاها از صاحبش، از پدرش شرم نکردند-که هنوز بوی حضورش در آسمان پیداست- تنها میوه دلش را به زمین خاموش مدینه سپردند
آه زمین مدینه...
دهان باز کن و بگو مادر غمگسار یازده ستاره درخشان را در کدام قطعهات به میان گرفتهای
و ای غریبا مادر مادر مادر
هنوز بوی نخلستان در آسمان جاری است که صدای خاموش علی را در درون چاهش به تصویر میکشد،
صدای خاموشی که فریاد میزند مادرٍ زخمی، چادرٍ خاکی و صورتٍ نیلی را
و فریاد خاموشش به سمت قبر مخفی زهرا بلند است
اما آقاجان، مهدی جان نمیدانم الان در کدام قطعه اینجایی ؟
در میان بیابان یا در کوه یا در کنار قبر مخفی نشستهای و سوگواری میکنی
آقاجان پس کی خواهی آمد تا انتقام زخم کهنه تاریخ را از بستر زمین بیرون کشی و فریاد مظلمویت آن پروانه بال و پر سوخته را بر بلندای آسمان برپا سازی
ای نرگسی که یاس هم برای آمدنت هر صبح دست به دعا برمیدارد، بیا...