دستانت را محکم به شبکه های ضریح فرو می بری و دلت را به موج ملکوت می سپاری که بر این سفره ی گسترده اذن حضورت داده اند ..
فصل ، فصل عجیبی ست. از لبهای انسان ترانه تبسم می بارد.
از چشمهایش شوق پرواز.صدای تپش قلب، آهنگ انتظار را می نوازد.
شبها موج اشکها سرود بندگی می خوانند و هلال رمضان، دلها را بشارت بهشت می دهد.
چه عروج عارفانه ای دست می دهد به قلب کبوتر.
شبها پر از تلاوت است.بنشین و بخوان با نیمه شبهای افتتاح : «اللهم انی افتتح الثنا بحمدک»
آری .. خداوند آغوش گشوده است برای اشکهای تو !
ملائک را آوازخوان فرستاده است تا صلا دهند هر که حاجت دارد.
بیایید .. بیایید .. سیاه و سفید را تفاوتی نیست ..
حال زمان مفهوم دیگری دارد ، ثانیه ها با سکوت حرف می زندد و از ملکوت می گویند.
سحر پر از حس حضور است. ازدحام ملایک و صدای بالهایشان، آدمی را به پرواز فرا می خواند.
خداوند پنجره های سحر را گشوده است تا عارفان با یگانه معشوق عالم نجوا کنند .. ( چه حریمی است این حریم .. ) بقچه های متبرک مفاتیح را بگشایند .. سجاده های سلام را باز کنند و سبد سبد نیاز و تمنا تقدیم دوست کنند.
شهر، شهر عجیبی ست .. ضیافت خانه خدا ، عید اولیاء الله ، گرسنگی و عطش برای معرفت، عطش برای عشق و دوری از آتش...
عجب شهری ست .. بر کویر سینه ها ، ابرهای اجابت می بارد..
خدایا ! چه سرزمین متبرکی ست .. رمضان ؛ چه ارتفاع بلندی دارد این شبهای نورانی، چه لحظه های سبزی دارد این ذکر های بارانی ..
حالا مانده ام که آیا مرا خواهد پذیرفت ؟ حالا که جز اشک چیزی ندارم تا تقدیمش کنم و غیر از آه هیچ در توشه ام نیست ..
دستهایم را محکم بر شبکه های ضریح فرو می برم و دلم را به دریای مهربانی اش می سپارم.