سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قصه سرنوشت

دلنوشته (یاس)
----------------------

آسمان گشود دستهایش را

و پهن کرد سفره وسیع خداوندی را

من? تو و او بر سر سفره نشتستیم؛

بی مقدمه و بی‌مایه

تا از طراوت دستان آسمان بر ترکهای قلبمان مرحم بگذاریم.

و ماندیم تا شب موعود تا نوزده شب بعد از آن

آماده می‌شویم تا بگشاییم سفره دل را و می‌خوانیم

الهی؛

و می‌گوئیم العفو...

و مروارید می نشانیم بر دیده دل? و اینجا می‌خوانیم

انا انزلناه فی لیله القدر

و می‌نهیم آن را بر دو دست و بر سرمیگذاریم آن آیه‌های نور را

و قسم می‌دهیم رب‌الغفور را به ?? نور پاک و در این مرحله به مرحمت خداوندی سبک? آرام و پاک می‌نویسیم قصه سرنوشت را...


 کلمات کلیدی :دلنوشته، ماه رمضان

ارسال به بالاترين ارسال به فرند فيد ارسال به Digg ارسال به دنباله ارسال به Google ارسال به Reddit ارسال به Technorati ارسال به فیس بوک

حریم یاس ::: دوشنبه 86 مهر 16 ::: ساعت 12:27 صبح

محبت دوستان ()نظر

اعیاد شعبانیه

.

 دلنوشته ...

میخوانمت؛

میخواهمت؛

اما تو اینجا نیستی و فرسنگها با من فاصله داری.

می بویم راه ها را،

جایگاهها را و عکسها را؛

تا شاید بوی تو را از آن بگیرم

تا شاید احساس کنم حضور تو را

همه چیز اینجا بوی غربت میدهد و دل آشفته من سر به دنبال تو دارد

مولای من،

ای گل سرسبد شبها و روز های من،

صدای درد هجران مرا که نشان از سوز و گداز درونی من دارد گوش کن .

می دانم؛

که می دانی و میشنوی صدایم را،

پس بخوان مرا به کربلایت ،

به بین الحرمینت،

به آن جاده ای که بوی عشق می دهد

و اندکی از سوز دل من بکاه

 

فرارسیدن ماه پربرکت شعبان و اعیاد شعبانیه را خدمت دوستان تبریک میگم.


 کلمات کلیدی :دلنوشته، امام زمان

ارسال به بالاترين ارسال به فرند فيد ارسال به Digg ارسال به دنباله ارسال به Google ارسال به Reddit ارسال به Technorati ارسال به فیس بوک

حریم یاس ::: شنبه 86 شهریور 10 ::: ساعت 12:22 عصر

محبت دوستان ()نظر

وداع

صدای تیک تیک ساعت می آید و همراه آن دل تنهای من نیز می رود و می آید

         دارد لحظه وداع فرا می رسد

          فضا عطرآگین شده از نور حضورتو

هنوز صدای نقاره ها می آید

هنوز پرواز کبوترهایت، حسرت کبوتر تو بودن را، در دلم می کارد

هنوز شوق لحظه حضور، در مقابل حرمت در دلم پیداست

        ؛ که می خواهیم برگردیم

اما دلهامان همه اینجا می ماند، و تنها جسممان است که مجبور به بازگشت است

همه سوار قطار شدند و من آرام کنار پنچره ایستاده و گلدسته ها و گنبد نورانی تو را نگاه میکنم.

        ناخودآگاه گونه هایم خیس می شوند و کاش این چشم ها خودشان شاهد شوق درونیشان بودند

هر لحظه قطار دورتر می شود و دل من نیز با آن می رود و می آید

         قطار دور تر و دور تر شد تا اینکه دیگر چشمان ما لیاقت نظاره گری بارگاهت را نداشت

             ناگاه فکری از ذهنم گذشت

نکند از اینجا برویم و دلهامان شفاف نشده باشد

نکند از اینجا برویم و با عملی، زلالی ایجاد شده در قلبمان را از دست بدهیم

نکند بار دیگر که می آییم سلامش دهیم و سلامی از دل شکسته بر عاشقانه ترین جاده ای و سلامی از راه دور بر این

         امام همام می دهیم و انتظار نگاه داریم؛ چشمانمان شرمسار نگاهش باشد

         اما می دانم از عبور دلنواز امام گردی بر سر زائرانش پیداست و همه شفاف و عطرآگین شده برمی گردند

 

                    اینجا بود که کبوتر دلم آرام گرفت و آهسته نشستم

--------------

از تمام عزیزانی که این اردو را برپا کردند و کمک کردند تشکر و قدر دانی میکنم. هرچند که زبانم از عهده تشکر بر نمی آید .


 کلمات کلیدی :امام رضا، دلنوشته

ارسال به بالاترين ارسال به فرند فيد ارسال به Digg ارسال به دنباله ارسال به Google ارسال به Reddit ارسال به Technorati ارسال به فیس بوک

حریم یاس ::: شنبه 86 شهریور 10 ::: ساعت 12:19 عصر

محبت دوستان ()نظر

روایت روزهای سرد بی فاطمه ...

پا به خانه میگذارم ، عطر عجیب تو دلم را به درد می آورد.

در گوشه گوشه خانه تو را می بینم، با همان تبسم آسمانی ات، اما تو نیستی فاطمه ام !

دلم در خانه می گیرد.دیگر همان خانه همیشگی نیست که خشت خشت دیوارهایش را نه از گِل، که از دل ساخته ایم. دیگر خانه، پناهگاه خستگی ها و غمهایت نیست که به چهار دیواری اش پناه می آوردم تا تو با آرامش کلامت، تسلی خاطرم شوی.

هر چه شمع روشن می کنم و هر چه چراغ ، باز هم نور نگاه تو را کم دارد .

صدای گریه زینب هم که لحظه ای بند نمی آید ! محراب خالی ات ، آتش به جانم می زند بانو !

***

خانه نشینی ام را تاب نیاوردم ، صدای گریه ذوالفقار هم که در غلاف بود ، به زخم هایم نمک می زند.از آن به بعد ، داغ های سینه ام ره به گوش چاه می خوانم و فقط چاه ، سنگ صبور دردهای من است.

از آن شبی که تابوت تو را به دوش کشیدم ، خستگی شانه هایم را رها نمی کند ...

هر بار که از وسعت دلتنگی کوچه های بنی هاشم عبور می کنم ، بغضی نفس گیر چنگ می اندازد بر گلوی لحظه هایم. صورتم در حرارتی گداخته از شرم و خشم می سوزد ، می سوزد و سرخ می شود و چشم هایم به اشک می نشیند ...

***

مادر جان ! چه کسی از روایت آن روز ها ، می داند .. روایتی که زبانم از گفتنش لال ماند .. روایتی که باعث شادی اولی و دومی ( لعنت الله علیه ) و یارانش بود .. روایتی که ..


 کلمات کلیدی :عکس، حضرت زهرا، شهادت، دلنوشته

ارسال به بالاترين ارسال به فرند فيد ارسال به Digg ارسال به دنباله ارسال به Google ارسال به Reddit ارسال به Technorati ارسال به فیس بوک

حریم یاس ::: شنبه 86 شهریور 10 ::: ساعت 12:10 عصر

محبت دوستان ()نظر

..حریم معشوق

دستانت را محکم به شبکه های ضریح فرو می بری و دلت را به موج ملکوت می سپاری که بر این سفره ی گسترده اذن حضورت داده اند ..

 فصل ، فصل عجیبی ست. از لبهای انسان ترانه تبسم می بارد.

از چشمهایش شوق پرواز.صدای تپش قلب، آهنگ انتظار را می نوازد.

شبها موج اشکها سرود بندگی می خوانند و هلال رمضان، دلها را بشارت بهشت می دهد.

چه عروج عارفانه ای دست می دهد به قلب کبوتر.

شبها پر از تلاوت است.بنشین و بخوان با نیمه شبهای افتتاح : «اللهم انی افتتح الثنا بحمدک»

آری .. خداوند آغوش گشوده است برای اشکهای تو ! 

ملائک را آوازخوان فرستاده است تا صلا دهند هر که حاجت دارد.

بیایید .. بیایید .. سیاه و سفید را تفاوتی نیست ..

حال زمان مفهوم دیگری دارد ، ثانیه ها با سکوت حرف می زندد و از ملکوت می گویند.

سحر پر از حس حضور است. ازدحام ملایک و صدای بالهایشان، آدمی را به پرواز فرا می خواند.

خداوند پنجره های سحر را گشوده است تا عارفان با یگانه معشوق عالم نجوا کنند .. ( چه حریمی است این حریم .. ) بقچه های متبرک مفاتیح را بگشایند .. سجاده های سلام را باز کنند و سبد سبد نیاز و تمنا تقدیم دوست کنند.

شهر، شهر عجیبی ست .. ضیافت خانه خدا ، عید اولیاء الله ، گرسنگی و عطش برای معرفت، عطش برای عشق و دوری از آتش...

عجب شهری ست .. بر کویر سینه ها ، ابرهای اجابت می بارد..

خدایا ! چه سرزمین متبرکی ست .. رمضان ؛ چه ارتفاع بلندی دارد این شبهای نورانی، چه لحظه های سبزی دارد این ذکر های بارانی ..

حالا مانده ام که آیا مرا خواهد پذیرفت ؟ حالا که جز اشک چیزی ندارم تا تقدیمش کنم و غیر از آه هیچ در توشه ام نیست ..

دستهایم را محکم بر شبکه های ضریح فرو می برم و دلم را به دریای مهربانی اش می سپارم.

 


 کلمات کلیدی :دلنوشته، ماه رمضان

ارسال به بالاترين ارسال به فرند فيد ارسال به Digg ارسال به دنباله ارسال به Google ارسال به Reddit ارسال به Technorati ارسال به فیس بوک

حریم یاس ::: شنبه 86 شهریور 10 ::: ساعت 12:10 عصر

محبت دوستان ()نظر

<      1   2   3   4   5      >

بازدیدهای امروز: 15 //  بازدیدهای دیروز: 16 //  بازدید کل  : 390287
Design By HarimeYas.ir

-->